![]() |
پاسخ:
دين داراي دو بعد است. بعد ظاهري و بعد باطني. بعد ظاهري دين مشتمل است بر امور اعتقادي، امور اخلاقي و امور عملي. به عبارت ديگر بعد ظاهري دين مشتمل است بر: 1- اموري که مربوط به قوه درك و فكر و عقل انسان است. 2- اموری که مربوط به ملكات و اوصاف دروني انسان است.3- اموری که مربوط به افعال و اعمال انسان است. امور اول را عقائد و امور دوم را اخلاقيات و امور سوم را احكام مي نامند. مطالب ديگري مثل تاريخ و جهان شناسي و مسائل علمی و ... نيز در دين آمده است كه همگي با نگاه دقيق به يكي از اين سه بخش مربوط مي شوند . اصل مسائل اعتقادی در همه ادیان یکسان بوده و هیچ کدام از ادیان در امور اعتقادی ــ در واقع امرــ باهم تفاوتی نداشته اند ؛ و اگر امروزه بین ادیان تفاوت و اختلاف عقیده دیده می شود این تفاوت و اختلاف ناشی از تحریف ادیان سابق است . بنابر این مسائل اعتقادی مطرح شده در اسلام در ادیان سابق نیز وجود داشته است ؛ البته درهر دینی مسائل اعتقادي به اندازه فهم مردم عصرنزول آن دین ارائه شده است. اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست ؛ یعنی در دين اسلام نيز مسائل اعتقادي متناسب با فهم مردم ارائه شده است؛ يعني آيات و روايات به گونه اي بيان شده اند كه هر كس به اندازه فهم خود از آنها استفاده مي كند و چنين نيست كه فهم اين متون براي همه در يك مرتبه باشد.
مسائل اخلاقي نيز در اديان مختلف يكسان بوده است. البته آداب و رسوم و افعال اخلاقي- نه صفات اخلاقي- در هر زماني متغيرند، حتي همين الان نيز تغيير مي كنند و آنچه دين آورده، صفات اخلاقي است نه صرفا افعال اخلاقي. اما بخش سوم ظاهرِ دين يعني احكام، خود به دو بخش احكام فردي و اجتماعي تقسيم مي شوند. احكام اجتماعي هر ديني متناسب با نيازها و امكانات اجتماعي زمان نزول خود بوده است. روشن است كه براي مردم زمان حضرت آدم يا شيث(ع) نمي شد احكام حكومتي نازل كرد چون جامعه بشري در آن زمان فاقد حكومت بود. اولين احكام اجتماعي به معني واقعي كلمه ظاهرا بر حضرت نوح(ع) نازل شده است. هر چه جوامع پيچيده تر شده و نيازهاي جديدي يافته اند اديان نيز متناسب با آن نيازها ، احكام اجتماعي جديدی آورده اند تا اينكه در اسلام مردم از نظر قوه تفكر و تمدن و فرهنگ به حدي رسيدند كه در آنها قوه اجتهاد و استنباط فروع از اصول به وجود آمد. لذا اسلام به گونه اي بيان شد كه علما در هر زماني بتوانند از راه اجتهاد، احكام اجتماعي متناسب با آن زمان را از منابع دين استنباط كنند. امت هاي قبلي از نظر ذخيره فرهنگي به آن اندازه از رشد نرسيده بودند كه بتوانند آثارمذهبیشان را به خوبي نگه دارند و در آنها اجتهاد كنند لذا مي بينيم كه هيچ كدام از كتب آسماني گذشته سالم و دست نخورده به دست ما نرسيده اند ؛ و تنها قرآن كريم است كه سالم و تحريف نشده باقي مانده است ؛ و اين خود نشانگر رشد فرهنگي مردم عصر اسلام است. مسلمين نه تنها اصل قرآن را حفظ كردند، حتي با روشهاي ابداعي مثل حركه گذاري قرآن و درست كردن علم صرف و نحو، اِعراب و حركات و تلفظ كلمات قرآن را هم مثل زمان پيامبر(ص) حفظ نمودند؛ واجازه ندادند تغییرات قهری زبان عربی در طول تاریخ در متن قرآن کریم اثرگذار باشد.
احكام فردي دين نيز در موارد زيادي در تمام اديان يكسان بوده است به خصوص در اصل عمل ؛ مثلا همه اديان نماز و روزه و ... داشته اند ولي شكل اين امور در اديان تفاوت داشته است ؛ و چون شكل اين امور اعتباري و قرارداد شرعي است مشكلي ايجاد نمي شود ؛ حتي در خود اسلام نيز شكل نماز يا ديگر عبادات همواره ثابت نيست. مثلا در مسافرت نماز چهار ركعتي، دو ركعت مي شود؛ يا شخص مريض نماز را نشسته يا خوابيده مي خواند يا كسي كه قادر به حركت نيست به جاي سجده و ركوع چشمانش را باز و بسته مي كند و همه اينها در عين اينكه از نظر شكل ظاهري كاملا متفاوتند نماز محسوب مي شوند. آنچه در اين اعمال مهم است، اصل آنهاست نه شكل آنها ــ البته تغییر شکل عبادات به دست شارع است وکسی حق ندارد از پیش خود آن را تغییر دهد ـــ لذا در شرايع مختلف شكل اين اعمال به تناسب زمان متفاوت شده است. حتي در خود اسلام نيز شكل برخي اعمال در طول زمان عوض شده است ؛ مثلا در صدر اسلام قبله مسلمین ، بيت المقدس بود ولي بعدها به دستور الهي به سمت كعبه تغيير كرد. يا در ابتدا دستور خدا این بود که زن زناكار را حبس کنند، ولي بعداً دستور رجم (سنگسار) از جانب خداوند متعال صادر شد . همچنين در دين اسلام احكام فردي نيز رنگ و بوي اجتماعي يافته اند و علت اين امر آن است كه با رشد جوامع ، اتحاد از بين مي رود و مردم از همدیگر بيگانه مي شوند لذا در اسلام احكام فردي به احكام اجتماعي نزديك شدند تا رابطه مردم از همه گسسته نشود.
بنابراين در بعد ظاهري دين وقتي گفته مي شود دين اسلام دين كامل است؛ مراد اين است كه اولاً اين دين، داراي كاملترين احكام اجتماعي است و علت اين كمال، تكامل يافتن جامعه در زمان پيامبر اسلام و بعد از آن است. ثانيا منظور اين است كه احكام فردي اين دين نيز تحت تأثير رشد جوامع به سمت اجتماعي شدن رفته و كاملتر شده است. ثالثا اين دين به گونه اي است كه علما مي توانند از اصول آن، فروع را استنباط كنند كه اين نيز ناشي از رشد عقلي و فكري جامعه بشري بوده است.
بر اين اساس كامل شدن بعد ظاهري اديان در طول تاريخ عمدتا در احكام بوده نه در عقائد و اخلاقیات ؛ و اين تكامل ، تحت تأثيرتكامل جوامع بشري بوده است. يعني خداوند متعال براي هر زماني دين متناسب با آن زمان را نازل مي كرده است تا نيازهاي آنها را برآورده كند. اگر خداوند متعال از اول دين اسلام را بر مردم اعصار گذشته نازل مي كرد امر عبثي بود ؛ چون بسياري از احكام اسلام به درد آنها نمي خورد. اگر خدا اين كار را مي كرد مثل آن بود كه پدري بخواهد فرزند هفت ساله خود را در كلاس دبيرستاني ثبت نام كند. روشن است كه بچه تا كلاس هاي پايين تر را نگذراند نوبت به كلاس بالاتر نمي رسد . اينكه كسي بچه هفت ساله را به كلاس دبيرستاني راه دهد در حق آن بچه لطف نكرده است بلكه عمر او را ضايع كرده است.
اما در بعد باطني اديان، بايد توجه داشت كه باطن هر ديني به اندازه سعه وجودي و عظمت باطني پيامبر آن دين است ؛ يعني باطن تورات به اندازه باطن حضرت موسي(ع) است و باطن انجيل معادل باطن حضرت عيسي(ع) است و باطن قرآن، باطن نبي اكرم است. یعنی كتاب هر پيامبري صورت كتبي خود اوست. در عصر حضرت عيسي(ع) بالاترين مرتبه وجودي از آن حضرت عيسي(ع) بود لذا همه افراد امت او از او پايين تر بودند و انجيل براي آنها كافي بود چون در هيچ امتي، افراد آن امت نمي توانند به مقام پيامبر آن امت برسند. بعد باطني قرآن كريم به قدري عميق است كه نه تنها مردمان امتهاي قبلي كه انبياي آنها نيز نمي توانند به تمام حقيقت آن دست يابند. اگر حضرت عيسي(ع) قرآن را بخواند تنها به اندازه انجيل از آن مي فهمد و حضرت موسي(ع) تنها به اندازه تورات از آن مي فهمد؛ لذا اگر قرآن براي امتهاي قبلي نازل مي شد مثل اين بود كه تورات يا انجيل بر آنان نازل شده است. در واقع تورات و انجيل و صحف و ديگر كتب آسماني همگي مراتبي از قرآن كريم هستند و قرآن، جامع همه کمالات آنهاست. قرآن بايد براي امت آخرالزمان نازل مي شد؛ چون تنها در اين امت كساني هستند كه مي توانند تمام آن را بفهمند ؛ تنها در این امت کسانی وجود دارند که انجیل و تورات ، جوابگوی تمام نیازهای علمی و معنوی آنها نیست و آنها اهل بيت(ع) هستند؛ چنين نيست كه همه امت اسلام بتوانند به عمق قرآن دست يابند. اكثر مسلمين از قرآن به اندازه تورات و انجيل هم نمي فهمند، تنها قليلي هستند كه از قرآن بيش ازتورات و انجيل مي فهمند و وجود آنها باعث شده است كه كتابي در اين حد نازل شود ؛ تا هم آنها بهره ببرند هم دیگران.
بنابراين در بعد باطني نيز به خاطر وجود انسانهاي ويژه است كه ديني با اين عمق نازل شده است اگر آنها نبود ديني با اين عمق هم نازل نمي شد. همچنين اگر امثال اين افراد در زمانهاي سابق مي بودند اين دين بر آنها هم نازل مي شد. چنين نيست كه وجود پيامبر در دريافت دين، مؤثر نباشد؛ قابليت پيامبر و امت او در نزول آيات الهي مؤثر است. قرآن كامل ترين كتاب آسماني است چون دريافت كننده آن كاملترين انسان است و در امت او ائمه(ع) وجود دارند كه مي توانند حقايق قرآن را دريابند و امام معصوم(ع) تا روز قيامت در زمين خواهد بود لذا قرآن نيز هميشه فهمنده دارد. طبق حديث ثقلين قرآن و اهل بيت تا قيامت باهمند تا هر دو در كنار حوض كوثر بر پيامبر وارد شوند. پس به اين معني نيز اسلام دين كامل است چون پيامبر اسلام، انسان كامل است و در امت او نيز انسان هايي كاملتر از همه انبياء(ع) وجود دارند.
همچنين وقتي گفته مي شود دين اسلام كاملترين دين است، مقصود اين است كه اسلام با تمام حقيقتش دين كامل است و بالاتراز آن ممكن نيست ؛ اما معني اين عبارت آن نيست كه فهم ما از دين اسلام، كاملترين فهم است. در گذشته كه آهنگ رشد مردم کند بوده است هرچند قرن ، يك دين كاملتر مي آمده است ؛ اما از عصر پيامبر اسلام به بعد ، رشد فكري مردم به قدري زياد شده است كه لازم است هر لحظه دين جديدي بيايد، لذا خداوند متعال ديني و كتابي فرستاد كه داراي همه حقايق است ولي اين دين و كتاب ِآن را به گونه اي قرار داد كه مردم هر عصري به تناسب نيازهاي زمان خودشان بتوانند حقايق را از اين دين به دست آورند؛ لذا حقيقت دين اسلام كامل و ثابت است اما اين حقيقت يكجا براي مردم ظاهر نمي شود بلكه به مرور زمان حقايق آن ظاهر مي شود.یعنی در گذشته به مرور زمان دین های جدیدی می آمدند ولی بعد از پیامبر اسلام به جای تجدید دین ، معارف دین اسلام ، به مرور زمان به ظهور می رسد. وجود ائمه(ع) تا روز قيامت نيز براي همين است كه در هر زماني حقايق قرآن را به تناسب آن زمان ظاهر كنند. خود پيامبر(ص) در عصر خود ، مقداري از اين حقايق را روشن نمود اما همه را ظاهر نکرد؛ بعد از او نيز هر امامي در عصر خود مقداري از حقايق را روشن كرد، تا زمان غيبت فرا رسيد؛ در این زمان عده ای از علمای اسلام تحت تربیت اهل بیت (ع) به قدری رشد کرده بودند که می توانستند با قدرت اجتهاد خود حقایق پنهان دین را آشکار کنند لذا در این دوره كشف حقايق قرآن به شاگردان اهل بيت(ع) محول شد و كشف اين حقايق همچنان ادامه دارد ؛ و هر چه به پیش می رود فهم امت اسلام از حقایق دین عمیقتر می شود لذا فهم علماي امروزي ما در تمام علوم اسلامي هزاران بار بيشتر از علماي زمان غيبت صغري شده است و اين روند تا زمان ظهور امام عصر(ع) ادامه خواهد داشت. امام عصر(ع) هم كه ظهور نمودند همه حقايق قرآن را به يك باره به مردم نخواهند فرمود بلكه باز به تدريج حقيقت اسلام را آشكار خواهد كرد؛ واین روند آشکار سازی معارف قرآن تا روز قیامت ادامه خواهد یافت . در واقع جامعه بشری در ابتدا مثل یک طفل دبستانی است که معلم در ابتدا فقط به اومطالب را یاد می دهد وانتظار ندارد که او خود ، دنبال یاد گرفتن باشد . در این دوره اگر خدا کتابی مثل قرآن می فرستاد و وظیفه کشف حقایق کتاب آسمانی را به خود جامعه واگذار می کرد بشر مثل همان طفل دبستانی از کسب معارف سر باز می زد. خداوند متعال مدام جامعه را کلاس به کلاس بالا آورد تا به مرحله ای رساند که خود بشر طالب فهم شد و خود مشتاق شکوفا شدن شد در این دوره مدتی معلمان الهی انسانهای مستعد جامعه را تحت نظارت گرفته و آنها را تشویق به تعمق و تفکر نمودند و آنگاه که این شاگردان به حد استنباط و اجتهاد رسیدند معلمین الهی خود را کنار کشیدند و از کنار ناظر کار این جامعه شدند تا جامعه فرصت خود شکوفایی بیابد ؛ و وقتی این جامعه به اوج فکری خود رسید آنگاه دوباره معلم الهی (امام زمان (ع) ) تشریف می آورد و باب جدیدی ازمعرف قرآن را می گشاید ؛ و شرط گشوده شدن این باب آن است که بشربا سعی خود به آن حدّ لازم از رشد بار یابد.
پس حاصل مطلب این شد که دین ــ برای انسانهای عادی ( غیر معصوم ) ـــ همواره در حال ظاهر شدن است ؛ و به یک معنا هنوز هم لحظه به لحظه از خفا به ظهورمی رسد و از باطن به ظاهر می آید؛ و این روند تا قیامت جاری است ؛ خدا را یک دین بیش نیست ؛ وهمان یک دین است که لحظه به لحظه در ظهور است.
نظرات شما عزیزان:

